English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7977 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wooler U جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
beef cattle U گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد
sericulture U پرورش کرم ابریشم پرورش نوغان
automatic data processing system U سیستم پرورش خودکاراطلاعات سیستم پرورش اطلاعات کامپیوتری
education U پرورش اموزش و پرورش
rabbitry U محل پرورش خرگوش اهلی پرورش خرگوش
counter U 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
countered U 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
countering U 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
air cooled engine U موتور پیستونی که گرمای تلف شده ان به وسیله پره ها یا تیغههای دور سیلندرمستقیما به جریان هواانتقال مییابد
creaturely U جانوری
intelligence process U جریان پرورش اطلاعات پرورش اطلاعات
boostrap operation U عملکرد سیستم دینامیکی که دران سیکل اولیه به کمک نیرویا نیروهای خارجی شروع میشود ولی بدون ان ادامه مییابد
ethology U رفتارشناسی جانوری
animals U حیوانی جانوری
zoogeography U جغرافیای جانوری
animal U حیوانی جانوری
endozoic U درون جانوری
hidden momentum of population growth U نیروی محرکه پنهان رشدجمعیت فرایندی پویا ولی غیرفعال ازافزایش جمعیت که حتی پس ازکاهش نرخهای زاد و ولد ادامه مییابد
web spinner U جانوری که تارمی تند
litters U نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
man eater U جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
man-eater U جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
man-eaters U جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
littering U نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
yahoo U جانوری که درقالب انسانی باشد
litter U نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
cannibals U جانوری که همجنس خود را میخورد
cannibal U جانوری که همجنس خود را میخورد
arachnid U جانوری از راستهء بند پایان
littered U نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
koalas U کوالا جانوری استرالیایی از خانواده خرسها.
koala U کوالا جانوری استرالیایی از خانواده خرسها.
harpy U جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته
harpies U جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته
chimera U جانوری که سرشیر وبدن ببرودم مار داشته است
chimeras U جانوری که سرشیر وبدن ببرودم مار داشته است
chimaera U جانوری که سرشیر وبدن ببرودم مار داشته است
minotaur U جانوری که نیمی از بدنش گاو ونیم دیگرش انسان بودن
animalism U نفس پرستی اعتقاد باین که انسان جانوری بیش نیست
an ovoviviparous animal U جانوری که دردرون شکم تخم می گذاردوبچه خودرادرهمانجا ازتخم بیرون می اورد
floriculture U پرورش گل
fosterage U پرورش
culture U پرورش
cultivation U پرورش
nourishment U پرورش
nurture U پرورش
breeding U پرورش
nurtured U پرورش
upbringing U پرورش
nurtures U پرورش
nurturing U پرورش
training پرورش
cultures U پرورش
culturing U پرورش
pedagogy U پرورش
character training U پرورش منش
unbred U پرورش نیافته
education U اموزش و پرورش
bring up U پرورش دادن
self culture U پرورش نفس
swannery U محل پرورش قو
process U پرورش دادن
processes U پرورش دادن
aviculture U پرورش مرغ
pisciculture U پرورش ماهی
fosters U پرورش دادن
fostering U پرورش دادن
body-building U پرورش اندام
body building U پرورش اندام
mariculture U پرورش دریازیان
mental discipline U پرورش ذهنی
ostreiculture U پرورش صدف
data processing U پرورش اطلاعات
p.exercise U پرورش بدنی
self cultivation U پرورش نفس
germiculture U پرورش میکروب
silviculture U پرورش جنگل
breeding U پرورش حیوانات
foster U پرورش دادن
ser U پرورش نوغان
fostered U پرورش دادن
comparative education U اموزش و پرورش تطبیقی
silviculturist U ویژه گر پرورش جنگل
child rearing practices U شیوههای پرورش کودک
nature nurture controversy U مجادله سرشت- پرورش
poulterer U پرورش دهنده طور
ser U پرورش کرم ابریشم
guardian by nurture U قیم بعلت پرورش
manpower development U پرورش نیروی انسانی
culture of bees U پرورش یا تربیت زنبور
f.education U پرورش واموزش دختران
rosarian U پرورش دهنده گل سرخ
piscicultural U مربوط به پرورش ماهی
animal husband U پرورش جانوران اهلی
educational U مربوط به اموزش و پرورش
falconer U پرورش دهنده شاهین
educationist U متخصص اموزش و پرورش
falconers U پرورش دهنده شاهین
educationists U کارشناس اموزش و پرورش
education department U اداره آموزش و پرورش
educationist U کارشناس اموزش و پرورش
educationalists U کارشناس اموزش و پرورش
educationalist U کارشناس اموزش و پرورش
calf machine U دستگاه پرورش عضله
viniculture U پرورش انگور شراب
apiculture U پرورش زنبور عسل
educationists U متخصص اموزش و پرورش
special education U اموزش و پرورش استثنایی
cetacean U وابسته به خانواده بال جانوری که ازخانواده بال باشد
ranches U در مرتع پرورش احشام کردن
ranch U در مرتع پرورش احشام کردن
hennery U مزرعه یا محل پرورش مرغ
beekeeper U پرورش دهندهء زنبور عسل
apiarian U مربوط به پرورش زنبور عسل
upbringing U روش اموزش و پرورش بچه
apiarist U پرورش دهندهء زنبور عسل
incubators U محل پرورش اطفال زودرس
sericulturist U پرورش دهنده کرم ابریشم
incubator U محل پرورش اطفال زودرس
haute ecole U پرورش اسب در سطح عالی
sericultural U وابسته به پرورش کرم ابریشم
orthogenesis U اصلاح و پرورش نژاد درطی زمان
apicultural U مربوط به پرورش و نگهداری زنبور عسل
thremmatology U علم پرورش گیاهان وجانوران اهلی
through U بخاطر
totem U روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
totems U روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
alma mater U مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است
inbreed U پرورش دادن از جانوران هم تیره تخم کشیدن
green thumbed U کسیکه در پرورش گیاهان شانس و استعدادخوبی دارد
foliage plant U گیاهی که برای برگش پرورش دادن شود
as a result <adv.> U بخاطر همین
memorize U بخاطر سپردن
memorizes U بخاطر سپردن
memorized U بخاطر سپردن
memorizing U بخاطر سپردن
in his own name U بخاطر خودش
only U فقط بخاطر
as a consequence <adv.> U بخاطر همین
memorising U بخاطر سپردن
memorises U بخاطر سپردن
memorised U بخاطر سپردن
memorise [British] U بخاطر سپردن
learn by heart U بخاطر سپردن
learn by rote U بخاطر سپردن
by impl <adv.> U بخاطر همین
in this respect <adv.> U بخاطر همین
insofar <adv.> U بخاطر همین
thru U بخاطر بواسطه
in so far <adv.> U بخاطر همین
in this sense <adv.> U بخاطر همین
for this reason <adv.> U بخاطر همین
pro U برای بخاطر
pro- U برای بخاطر
consequently <adv.> U بخاطر همین
hence <adv.> U بخاطر همین
in this way <adv.> U بخاطر همین
in consequence <adv.> U بخاطر همین
in this vein <adv.> U بخاطر همین
in this manner <adv.> U بخاطر همین
in this wise <adv.> U بخاطر همین
call to mind U بخاطر اوردن
to call to remembrance U بخاطر اوردن
by implication <adv.> U بخاطر همین
for that reason <adv.> U بخاطر همین
as a result of this <adv.> بخاطر همین
whereby <adv.> U بخاطر همین
therefore <adv.> U بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> U بخاطر همین
to have in remembrance U بخاطر داشتن
for good's sake U بخاطر خدا
live stock U مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
livestock U مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
linebreeding U پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
because of [for] medical reasons U بخاطر دلایل پزشکی
To memorize something. To commit somthing to memory. U چیزی را بخاطر سپردن
pollution tax U مالیات بخاطر الودگی
wherefore U بچه دلیل بخاطر چه
a guilty conscience [about] U وجدان با گناه [بخاطر]
standard bred U اسب امریکایی پرورش یافته برای مسابقه سرعت واستقامت
wanted [for] U [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
to act in somebody's name U بخاطر کسی عمل کردن
to fear [for] U ترس داشتن [بخاطر یا برای]
anxiously [about] or [for] <adv.> U بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
notation U بخاطر سپاری حاشیه نویسی
To memorize. to learn by heart. U حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
He helped me for my fathers sake. U بخاطر پدرم به من کمک کنید
hold a grudge <idiom> U کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
remember U یاد اوردن بخاطر داشتن
notations U بخاطر سپاری حاشیه نویسی
remembered U یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers U یاد اوردن بخاطر داشتن
call up U شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up U شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups U شیپور احضار بخاطر اوردن
foy U سوری که بخاطر مسافرت میدهند
he had need remember U بایستی بخاطر داشته باشید
to execute somebody for something U کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
take something into account <idiom> U بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
They are famed for their courage. U بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
Recent search history Forum search
1How dare you sniff at me just because I'm poor?
1He has been publicly disgraced for offenses of which he was not guilty.
2میشود جواب دهید برای په جواب flower bed را پیدا نکردیم
2تعریف فونتیک چیست؟
2تعریف فونتیک چیست؟
1Immune system remembers pathogen on subsequent exposure
0نقد و نظر آزاد ولی دشنام و فحش ممنوع: دوستان عزیز بویژه عدالت خواهان جنبش روشنایی اولا خوشحالم که همه مردم حق و باطل را بخوبی تشخیص دادند و دوما خوشحالم که حداقل خوبان و بدان از هم تمیز شدند و دیگر هر
1 قدر چیزی را دانستن
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com